آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زین اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است
دامن شیر خدا بین، شیر زن میپرورد
در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
با برادر درد دل میکرد این سان تا سحر
آنکه ریزد از فراقت اشک ماتم زینب است
وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
منزوی هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
علی انسانی
زبانحال حضرت رباب شاعر:رحیم شایان
مستی شب رفت و روز آمد پدید
خود از آن مستی به هوش آمد یزید
دید بگذشته است کار از کار او
خفته دیگر اختر بیدار او
می طپید بر خویش جانِ تیره اش
ننگ بر پا کرده نفس خیره اش
خواست تا درمان کند دردِ درون
تا شود راحت از آن رنجِ فزون
روی خود را جانب بیمار کرد
بر خطای خویشتن اقرار کرد
پیش آن شاهنشه مُلک وجود
پس زبان معذرت خواهی گشود
لعنت حق گفت بِن مرجانه را
وان ز رسم راه حق بیگانه را
وان دگر بِن سعد مِیشوم دَغل
که هم از بیداد او شد این عمل
ریخت از کین خون پاک شاه را
منخسف از خون نمود آن ماه را
من نبودم راضی ای شه اینچنین
تا که خون پاک او ریزد زمین
هر چه امر توست اینک آن کنم
گر قصوری رفته من جبران کنم
هر چه فرمایی به جان دارم قبول
تا نباشد خاطرت از من ملول
گفت شه کای جمله گفتارت دروغ
وی ز ایمان نَبُودَت دل فروغ
تا به چند و کی کنی تلبیس و کِید؟
هان بنه این دام را بر عمرو و زید
راستی کن تا که گردی رستگار
راستی از تو ظفر از کردگار
راستی کن پیشۀ خود در حیات
تا که از هر درد یابی نجات
از بیان آتشین شه یزید
از ندامت دست بر دندان گزید
گفت با ما هر چه کردی ظلم و کین
از ازل بوده است تقدیر این چنین
دِه اجازه تا که اکنون این سپاه
باز گرداند برِ ما رأس شاه
وان زر و زیور که یغما برده اند
باز گردانند کز ما برده اند
مطلب دیگر اجازت دِه به ما
بهر شه سازیم آهنگ عزا
عندلیبان گلستان بتول
جملگی باشند پژمان و ملول
دور زینب حلقۀ ماتم زنند
ز اشک خونین بر جگر مرهم زنند
کاین یتیمان جملگی فرسوده اند
پا بسکه ره پیموده اند
جملگی داغ برادر دیده اند
بس شماتت از خسان بشنیده اند
تا نماید جامۀ نیلی به بر
مادر دلخسته از داغ پسر
زخم دلها چون پذیرد التیام
بازگردانیدمان از شهر شام
از طریق کربلا گردند باز
پرده پوشان حریم عزّ و ناز
تا از آنجا رو سوی یثرب کنیم
سیر مشرق را به آن مغرب کنیم
یثرب آمد مشرق امّید ما
کربلا شد مغرب خورشید ما
اندر آنجا از جفای کوفیان
پیش شه سازیم یک یک را بیان
دید جز این چون ندارد هیچ راه
کرد اجابت آنچه را فرمود شاه
سنگدل منصوریا» بیدار شو
مستی از سر کن بدَر هوشیار شو
عمر تو طی گشت در جرم و گناه
روسیاهی روسیاهی روسیاه
منصورتهرانی(ره)
در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست
وز مهر و آشتی سخنی در میانه نیست
کردار جز خلاف و عمل جز نفاق ، نی
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
یا کوفیان نیافته اند از وفا ، نشان
یا آنکه از وفا اثری در زمانه نیست
ای شه میا به کوفه که این ورطه هلاک
گرداب حایلی است که هیچش کرانه نیست
این مردم منافقِ ، زشت دو رویه را
خوف از خدای واحدِ فردِ یگانه نیست
دارند تیرها ، به کمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست
پس عُذرها به کشتنت آراستند ، لیک
جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست
جانم فدای خاک قدوم تو شد ولی
مسکین ، سَرم که در آن آستانه نیست
ادیب الممالک فراهانی»
درباره این سایت